رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

25مهر

سلام جیگر طلا الان که دارم این پست را میذارم تو خوابی و ساعت حدود 12 ظهره.دیشب ساعت 10 راه افتادیم به سمت تهران و ساعت 2 رسیدیم. صبح ساعت 8 بیدار شدی و از اینکه اسباب بازیهاتو میدید کلی ذوق میکردی واسه همین دیگه نخوابیدی و نذاشتی منم بخوابم.اما بالاخره ساعت 11 به سختی خوابوندمت .همش پشت سرم میامدی و نق و نوق میکردی.اصلا هم صبحانه نخوردی. مامی با ما نیامد و موند اراک. ضمنا 14 امین مرواریدت هم بیرون اومد و تو شدی رادین 14 دندونه.... به نشانی:دندان نیش بالا سمت راست راستی من و تو دوباره سرما خوردیم.الانم از بس سرفه کردم داشتم خفه میشدم.شربت دیفن هیدرامین هم اثری نداشت. تو این چند روزه که اراک بودیم .م...
27 مهر 1391

22مهر

سلام عزیزترین ما هنوز اراکیم ،قراره بابا فردا بیاد سراغمون و بریم خونمون.   راستی پسرم ١٣ امین دندون خوشگلت روز ١٢ مهر رویت شد.نشانی:دندان نیش فک بالا سمت چپ ٥شنبه با خاله مهسا رفتیم آتلیه عکسدونه،گفت باید از قبل وقت میگرفتید.اما خدا راشکر اونی که ساعت ٦ نوبت داشت نیومد.و کلیییییییییی عکس انداختی. امروز صبح هم رفتم عکسهاتو انتخاب کردم. عمو مسعود و زن عمو محیا هم ٥ شنبه از ماه عسل برگشتند.ان شاا.. خوشبخت شوند. ضمنا دایره لغاتت حسابییییی زیاد شده. دیگه هر چیزی که بخوای میگی بده. هر وقت میترسی میگی ترسید.(خودتو میگی) به چرخ میگی گخ وقتی ازت میپرسم بابا کو؟میگی: بابا نیست...د د...
23 مهر 1391

16 مهر-

سلام عسلم بذار برات از چهارشنبه شب تعریف کنم ساعت ١٢ راه افتادیم حدود ١ رسیدیم فرودگاه دوربین را به عمو مسعود دادیم و خدا را شکر جنابعالی سریع خوابت برد. حدود ساعت ٤ رسیدیم اراک.اما من تا صبح خوابم نبرد.٥شنبه روز سختی بود خونه آقاجون از مهمون پر و خالی میشد و گریه و گریه و... جمعه مراسم تشییع جنازه و مسجد و ... انجام شد. شنبه ساعت ٤ صبح بابا رفت تهران تا بره سرکار. امروز هم سالگرد فوت بابا رضا،بابا بزرگ تو و بابای منه. بابایی که حدود ٢١ سال پیش ما را تنها گذاشت و رفت. همه چیز با هم تلاقی پیدا کرده. امیدوارم دیگه تو وبلاگت خاطرات تلخ ثبت نکنم. آسمان ابریست مثل دل من ،که چه پر بغض است از نبودنت رو به روی...
19 مهر 1391

12مهر-آقاجون از پیشمون رفت

سلام گلم الان ساعت 11:30 شبه و ... حال خوبی ندارم امروز عصر با کلی ذوق و شوق تو را برداشتم و رفتیم خیابون تا برای عمو مسعود و خانومش سرراهی کوچولویی بخریم که امشب بریم فرودگاه و دوربینمون بهشون بدیم ،چون دوربین خودشون خیلی بزرگ بود و بردنش واسشون سخت بود،بهشون بدیم.یک جعبه شکلات خریدم که شکل قلب بود .خلاصه ساعت 7 رسیدیم خونه. و خودمم نمیدونم چرا سریع زنگ زدم به مامی ...بهش گفتم داری چکار میکنی گفت گریه... گفتم چرا که دیدم از دور صدای داد و بیداد و گریه میاد... گفت آقاجون........ وای دارم دیونه میشم ..همش اتفاقات بد و بد و.... شنبه شب خاله افسانه اس ام اس زد به مامی که آقاجونو بدیم بیمارستان.. مامی هم صبح زود ...
13 مهر 1391

8مهر

سلام عسلی بعد از واکسنت تا دو روز بداخلاق بودی و از پا درد به خودت میپیچیدی.اما جالبه به جز یکبار که سریع تبت پایین اومد .تب نکردی. شبها تو کلا اتاق گردی میکنی تو خواب و هر جای خطرناکی مثل لبه لیوارها ،کنار در کمد و اتاق و هرجایی که فکرشو بکنی را من بالش میذارم تا خدا نکرده اوف نشی.اما نفسم شب اول و دوم بعد واکسنت از جات تکون نخوردی،همونطوی طاق باز که خوابیده بودی حتی رو شانه هات هم نچرخیدی.فدات شم که اینقدر پات درد میکرد. خلاصه دیروز عصر با مامی رفتیم خونه دوست دوران دانشجویی من به اسم بهاره جون، قبلا تو هر خانومی که اسمشو نمیدونستی مامان صدا میکردی،اما خدا را شکر یادت رفته و دیروز بهاره جون و خواهرش را نی نی صدا ...
12 مهر 1391

12 مهر-پسرم رادینم....

پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی پســـرم... مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ زندگیت بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هستند     پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... ...
12 مهر 1391

3مهر-18 ماهگی رادین و واکسن

سلام جیگر طلا عزیز مامان امروز واکسن داشتی......... خدا را شکر پروژه واکسن زدنت تموم شد رفتتتتتتتتتتتتت تا 6 سالگی. آخیششششش یه نفس راحتی بکشیم... واک سن 18 ماهگی ،از هر کسی میپرسیدم میگفت وحشتناکههههههه شب قبلش با اینکه بهش فکر نمیکردم خوابم نمیبرد.نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟ از چند روز قبل هم شربت ایبوپروفن و شیاف استامینوفن خریده بودم .... هندوانه هم خریدم تا اگه تبت بالا رفت آب هندوانه بهت بدم. خلاصه باید قبل از ساعت 10 مرکز بهداشت میبودیم تا شماره بگیریم . مامانی بخاطر اینکه تو عادت داری تا ساعت 10 بخوابی،تصمیم گرفت ساعت 9 بره شماره بگیره وقتی بیدار شدی هم من ببرمت. ...
6 مهر 1391

28شهریور-لغت نامه رادینی و روز دختر

سلام عزیز مامان دیشب تا صبح سرفه میکردی و هنوز گاهی اوقات آبریزش بینی داری و آب دهنتم میاد.دو تا دندون نیشهای بالاتم سرشو معلومه ،اما هنوز کامل در نیامدن.. میخواستم امروز ببرمت دکتر که مامان یکی از نی نی ها گفت الکی این دکتر اون دکترش نکن شاید بخاطر دندوناشه.نمیدونم.... اراک که بودیم یه ماشین پلیس برات خریدم.جالبه از اون روز هر ماشینی که رو سقفش چراغ داشته باشه را میبینی بلند میگی پییس پییس...فدات شم که اینقدر جالب بدون اینکه حتی یکبار هم ماشین پلیس را تو خیابون نشونت بدیم .سریع تشخیصش دادی.. الان داری میگی مامان بیا ..باتی باتی ...یعنی بیا باطری بذار تو قطارم... لغت نامه رادینی شمع=فوتا ب...
4 مهر 1391

1مهر-بابا شهرام

   گلم همیشه قدر بابا را بدون و دوستش داشته باش و در سخت ترین و بدترین شرایط احترامش را نگه دار.   تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست . . . اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند و با وجود همه مشکلات ، به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی . . . که اگر بدانی چه کسی کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است ؛ ” پدرت “را می پرستیدی .     پسر گلم وقتی بابا سر کاره با دیدن هر وسیله ای از بابا دلتنگش میشی. امروز هم پیرهن بابا که به چوب لباسی آویزان بود دیدی و دلت هوای بابا را کرد. فدات شم اینقدر مهربونیییییی رادین،بابا شه...
4 مهر 1391
1